داستان دختری با چشمان زيباست که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست می شود. کاوه که پسری خشن و منضبط است چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد -کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت!! ... ایستاده بودم منتظر به امید دستی که پنجره ام را بروی روشنایی باز کند و تو آن را گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران. دانه ام را از کویر نادانی برون آوردی و در دشت علم رویاندی. من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم تو مرا به انتهای دشت بردی در آنجا اقاقیهایی دیدم که نور می پاشیدند و از دیار شب گذر می کردند. تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی اینک ما ایستاده ایم. من و تو، تا که باز کنیم پنجره بسته را بر روی طالبان نور. روبرویمان دریچه ای است که بدشت روشنایی گشوده می شود.
داستان دختری با چشمان زيباست که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست می شود. کاوه که پسری خشن و منضبط است چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد -کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت!! ... ایستاده بودم منتظر به امید دستی که پنجره ام را بروی روشنایی باز کند و تو آن را گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران. دانه ام را از کویر نادانی برون آوردی و در دشت علم رویاندی. من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم تو مرا به انتهای دشت بردی در آنجا اقاقیهایی دیدم که نور می پاشیدند و از دیار شب گذر می کردند. تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی اینک ما ایستاده ایم. من و تو، تا که باز کنیم پنجره بسته را بر روی طالبان نور. روبرویمان دریچه ای است که بدشت روشنایی گشوده می شود.