پولینا که پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده بود با یکی از بستگانش زندگی میکرد که زنی بسیار خشک و خشن بود. حدود ده سالگی، پس از یک بیماری طولانی که مجبور شدند حتی موهای سرش را بتراشند، پولینا برای بهبود حالش پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود به ییلاق میرود. او در آنجا زندگی متفاوتی را شروع میکند و با زندگی دیگری آشنا میشود.
پولینا که پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده بود با یکی از بستگانش زندگی میکرد که زنی بسیار خشک و خشن بود. حدود ده سالگی، پس از یک بیماری طولانی که مجبور شدند حتی موهای سرش را بتراشند، پولینا برای بهبود حالش پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود به ییلاق میرود. او در آنجا زندگی متفاوتی را شروع میکند و با زندگی دیگری آشنا میشود.